مقلوب شاه راه، یعنی مردی که براهها شدن پیشۀ او بود و او بدین کار شاه بود، (از لغت فرس اسدی) (از فرهنگ نظام) : به راه اندر همی شد راه شاهی رسید او تا بنزد پادشاهی، رودکی (از فرس اسدی)، ، مسافر بزرگوارو عظیم القدر، (ناظم الاطباء)، شاهراه که راه پهن و بزرگ و عام است، (آنندراج) (برهان)، راه پهن وسیع مسلوک، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف)، بمعنی شاهراه است، (فرهنگ اوبهی)، راه فراخ، جاده، (صحاح الفرس) : به راه شاه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدین راه اندر سخت، رودکی، و رجوع به مادۀ شاهراه و ترکیب راه شاه در ذیل مادۀ راه بمعنی طریق شود
مقلوب شاه راه، یعنی مردی که براهها شدن پیشۀ او بود و او بدین کار شاه بود، (از لغت فرس اسدی) (از فرهنگ نظام) : به راه اندر همی شد راه شاهی رسید او تا بنزد پادشاهی، رودکی (از فرس اسدی)، ، مسافر بزرگوارو عظیم القدر، (ناظم الاطباء)، شاهراه که راه پهن و بزرگ و عام است، (آنندراج) (برهان)، راه پهن وسیع مسلوک، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف)، بمعنی شاهراه است، (فرهنگ اوبهی)، راه فراخ، جاده، (صحاح الفرس) : به راه شاه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدین راه اندر سخت، رودکی، و رجوع به مادۀ شاهراه و ترکیب راه شاه در ذیل مادۀ راه بمعنی طریق شود
مخطط، (ناظم الاطباء)، چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه، آنکه خطوط رنگین داشته باشد، (از بهار عجم)، الیجه، (یادداشت مؤلف)، الجه، مخفف الاجۀ ترکی، جامه راه راه رنگارنگ، (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری)، راه را، رارا (مخفف راه راه در تداول عامه)، (یادداشت مؤلف)، دارای خطوط متوازی نمایان و متمایز از متن پارچه خواه برجسته و خواه غیر برجسته، دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار، راهدار، دارای راه: مخمل راهدار، کبریتی: سری مویش از آه حسرت سیاه سراپرده اش از فغان راه راه، ملاطغرا (از بهار عجم)، در طریق شوق آسایش نمی یابد تنش جامۀ مرد مسافر گر نباشد راه راه، محمدقلی سلیم (از بهار عجم)، نیست از رهزن در این راهم غمی کز فیض عشق در بر از زخمی قبای راه راهی بیش نیست، میرزا عبدالغنی قبول (از بهار عجم)، شد از خون راه راه آخر تن خاکستری پوشم شهیدان را لباس کربلایی اینچنین باید، سعید اشرف (از بهار عجم)، قبای راه راهی داشت در بر که هر راهش برد دل را به راهی، تأثیر (از آنندراج)، - پارچه یا چیت یا قبای راه راه، پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد، - جامۀ راه راه، جامۀ مخطط، (ناظم الاطباء)، - ، رنگارنگ و الوان، (ناظم الاطباء)
مخطط، (ناظم الاطباء)، چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه، آنکه خطوط رنگین داشته باشد، (از بهار عجم)، الیجه، (یادداشت مؤلف)، الجه، مخفف الاجۀ ترکی، جامه راه راه رنگارنگ، (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری)، راه را، رارا (مخفف راه راه در تداول عامه)، (یادداشت مؤلف)، دارای خطوط متوازی نمایان و متمایز از متن پارچه خواه برجسته و خواه غیر برجسته، دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار، راهدار، دارای راه: مخمل راهدار، کبریتی: سری مویش از آه حسرت سیاه سراپرده اش از فغان راه راه، ملاطغرا (از بهار عجم)، در طریق شوق آسایش نمی یابد تنش جامۀ مرد مسافر گر نباشد راه راه، محمدقلی سلیم (از بهار عجم)، نیست از رهزن در این راهم غمی کز فیض عشق در بر از زخمی قبای راه راهی بیش نیست، میرزا عبدالغنی قبول (از بهار عجم)، شد از خون راه راه آخر تن خاکستری پوشم شهیدان را لباس کربلایی اینچنین باید، سعید اشرف (از بهار عجم)، قبای راه راهی داشت در بر که هر راهش برد دل را به راهی، تأثیر (از آنندراج)، - پارچه یا چیت یا قبای راه راه، پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد، - جامۀ راه راه، جامۀ مخطط، (ناظم الاطباء)، - ، رنگارنگ و الوان، (ناظم الاطباء)